1. ظهر از محل کار بیرون میایی ، خسته و کوفته سوار تاکسی میشی تا زودتر به خونه برسی . پس از طی مسیری ناگهان گلوله ای از دود رو می بینی که به سوی صورتت پرتاب میشه! دود سیگار آقای راننده است که با وزش باد میاد عقب ماشین و مستقیم به حلقت وارد میشه. دو مسافر دیگه هم داخل تاکسی هستند اما انگار از بوی نیکوتین سیگار بدشون نمیاد ...
  2. یه صبح سرد و بارونی کنار خیابون در انتظار تاکسی هستی که تو رو به محل کار برسونه . ماشین ها بی اعتنا به بخاری که از بینی ت خارج میشه از مقابل چشمانت عبور می کنند. ناگهان احساس می کنی جسم سنگینی با پاهات برخورد می کنه. مردی میانسال رو می بینی که سیگارش رو محکم میون لب های قهوه ای و سبیل های کلفتش نگه داشته و و در حالی که مشغول گپ و خنده با شخص کناری شه (!)  با سرعت چندصدتایی ماشین سفید و مدل بالاش  رد میشه و آب و گل های کف خیابون رو طرفت می پاشه ...
  3. یه شهروند قانوندان سر چهارراه منتظر ایستاده تا چراغ قرمز شه و عرض خیابون رو طی کنه . چراغ قرمز میشه اما هنوز به وسط خیابون نرسیده که ماشینی با سرعت تمام در حالیکه چراغ میده بهش می فهمونه که برو کنار تا من رد شم. مجبور میشه چندگام به عقب برداره تا آقای عجله به هدف خلافش برسه ...
  4. آقای نویسنده ای با گرد چراغ خوردن و چشم فرسودن , کتابی رو تألیف کرده و به بازار فرستاده. ترم تحصیلی تازه شروع شده. آقای استادی , همون کتاب رو به عنوان منبع درسی معرفی می کنه که دانشجویان خریداری کنند. جلسه ی بعد تعدادی از دانشجویان کتاب رو تهیه کرده اند . آقای جیم رو به آقای الف می کنه و میگه : کتابت رو بده من امشب ببرم خونه ببینمش . جلسه ی بعد آقای جیم مطالب کتاب آقای الف رو کپی برداری کرده و در کلاس حاضر شده ...
  5. از یک سفر کاری و خسته کننده به شهرت بر می گردی . خوشحالی که میتونی توی قطار استراحت و تجدید قوا کنی. روی تخت قطار دراز می کشی و خوابت می بره . لحظاتی بعد با صداهای عجیبی از خواب بیدار میشی . نگاهی به پایین تخت میندازی . جوون همسفرت رو می بینی که صدای خانم خواننده اون ور آبی از گوشی موبایلش به گوش می رسه , یکی دیگه شون همگام با خواننده آواز می خونه . یکی دیگه شون به افتخار اون دو تا دست می زنه ...
  6. توی کلاس نشستی و استاد تدریسش تموم میشه. تا شروع کلاس بعدی دقایقی برای هواخوری وقت داری. وسایلتو روی صندلی گذاشتی و از کلاس بیرون میری. چند دقیقه بعد به کلاس برمیگردی. وسایلت رو نمی بینی. با کمی جست و جو متوجه میشی که وسایلت رو روی صندلی عقب تر گذاشته ند و جای تو نشسته اند. علت رو جویا میشی. میگه : شما که می دونی همیشه من باید ردیف اول کلاس بشینم!
  7.  ... شما بنویسید ...